وقتی از بینیازی اجتماعی از گفتوگو صحبت میکنیم ناگزیر پای موضوع نیاز هم به میان میآید. نیاز، موضوعی طبیعی به نظر میرسد و اغلب ما با آن آشنا هستیم. جامعههای انسانی اساسا بر مدار و محور نیاز شکل گرفتهاند، تمدن انسانی هم. تغییراتی که در محیط ایجاد میکنیم؛ وسایلی که برای تغییرات استفلاده میکنیم؛ قوانینی که برای زندگی مشترک وضع میکنیم؛ نهادهایی که تاسیس میکنیم و حتی باورداشتههای ما با نیازهای ما مرتبط هستند. اما ممکن است این سوال مطرح شود که نیاز چه ارتباطی به گفتوگو دارد؟
اگر نیازها و منابعی که ما برای برطرف کردن آن داریم مشترک باشد آن وقت باید بر سر چگونگی رفع نیازهامان به توافق برسیم و برای توافق کردن باید مذاکره کنیم و اگر به خاطر داشته باشید مذاکره شیوهای از گفتگو برای رسیدن به توافق است. به این ترتیب میبینید که موضوع نیاز ممکن است با موضوع گفتوگو و رسیدن به توافق مرتبط باشد و اگر به خاطر داشته باشید برای رسیدن به هر نوع توافقی یعنی برای مقبول بودن و درست بودن یک مذاکره ما نیاز به مفاهمه هم داریم یعنی باید همدیگر را بفهمیم؛ این و آن را پایهای کنیم برای رسیدن به توافق. بنابراین نیازها به این ترتیب با موضوع گفتوگو در دو شکل مفاهمه و مذاکره ارتباط پیدا میکند.
وقتی ما وارد یک جامعه میشویم با چه شکلی از رفع نیازها روبهرو هستیم. اگر به خاطر داشته باشید برای توضیح جامعه از الگوی خیلی سادهای استفاده کردیم . جامعه عبارت است از تعدادی آدم که اینها با هم ارتباط دارند و چیزهایی را مبادله یا داد و ستد میکنند. از جمله چیزهایی که داد و ستد یا مبادله میشود آن چیزهاییست که به رفع نیازهای مشترک مربوط میشود. وقتی این نیازها مشترک باشند و قرار باشه از منبع مشترکی هم برطرف بشوند آن وقت ما نیاز داریم که بر سر نحوه استفاده از آن منابع به تفاهم و توافق برسیم و برای این کار نیاز به گفتوگو و مذاکره داریم.
از جمله چیزهایی که در جامعهها مبادله میشود چهار منبع ارزشمند و مهم است که عبارتند از ثروت، قدرت، منزلت و و اطلاعات یا معرفت. وقتی قرار باشد این نیازهای مشترک انسانی از این منابع چهارگانه مشترک برطرف شود طبیعی است که در یک جامعه نیاز به توافق وجود دارد. اگر در جامعهای این منابع بین آحاد جامعه پخش شده باشند بنابراین مردم آن جامعه برای رسیدن به آن منابع و برطرف کردن نیازهایشان ناگزیر هستند با دیگران به توافق برسند و بنابراین نیاز دارند که با یکدیگر گفتوگو کنند. در این حالت وقتی گفتوگو بین اعضای جامعه صورت میگیرد مذاکره هم صورت میگیرد اعم از یک مذاکره تاریخی یا واقعی و روزمره. مثل مذاکرهای که بین اتحادیههای کارگری و کارفرمایان در مورد دستمزد صورت میگیرد. این یکی از انحای مذاکره روزمرهای ست که ممکن است در هر جامعهای و در هر سطحی رخ دهد. در چنین حالتی اعضای جامعه چیزهایی برای مبادله با هم دارد و بنابراین روابط آنها با هم مستحکم میشود. چون برای رفع نیازهای مشترکشان از منابع مشترک نیاز به توافق و در نتیجه همکاری دارند، در چنین حالتی جامعه یک نوع انسجام افقی پیدا کرده و به دلیل همین ارتباطات که آنها را با هم به صورت واقعی پیوند میدهد جامعه استحکام پیدا میکند.
اما اگر با جامعه ای رو به رو باشیم که این منابع چهارگانه معرفت، منزلت، قدرت و ثروت نه در اختیار آحاد جامعه باشد بلکه عمدتا در اختیار حکومت و دولت باشد آن وقت آن شکل از روابط افقی دیگر چندان پدید نخواهدآمد. جامعه کنونی ما جامعهای است که این منابع چهارگانه عمدتا در اختیار حکومت و دولت است بنابراین افراد جامعه یا کل جامعه چیزی باری داد و ستد و معامله ندارد. از سمت استادی دانشگاه و آیت الله شدن در حوزه علمیه بگیرید تا برسد به پول نفتی که ممکن است در صادرات و واردات یا سرمایهگذاریهای داخلی به دست بیاید یا نمایندگی مجلس یا رسیدن به مناسب و مقامات دولتی؛ همه اینها تا حد زیادی در اختیار و کنترل دولت و حکومت است. بنابراین آحاد جامعه برای رفع نیازهایشان و دسترسی به منابع اصلی چهارگانه دیگر نیازی به گفتوگو با هم ندارند چون دیگران هم از این منابع بی بهره هستند. کسی که این منابع را در اختیار دارد دولت است بنابراین آنها نیاز دارند که با دولت وارد همکاری شوند و این منابع را از دولت بگیرند. به این ترتیب چون دیگر پیوند و مبادلهای آن پایین برقرار نیست رابطههای افقی سست میشود و مبادله اصلی از بالا به پایین میآید. در این حالت منبع و سرمنشا آنچه که جامعه بین خودش مبادله میکند از دولت میآید. این دولت است که تصمیم میگیرد و برای چگونگی رسیدن و استفاده از این منابع قاعده تعیین میکند.
از طرف دیگر رابطه دولت و جامعه هم به یک رابطه یک سویه عمودی تبدیل میشود چون منابعی که در اختیار دولت است از نظر حجم و اندازه و اهمیت در حدی نیست که جامعه در اختیار دارد بنابراین یک نوع عدم توازن اساسی بین منابعی که در اختیار دولت است و منابعی که در جامعه وجود دارد میبینیم. این عدم توازن اساسی باعث میشود که رابطه همکاری بین دولت و جامعه هم ضعیف شود؛ چون دولت نیازی به جامعه احساس نمیکند و این مردم هستند که به دولت نیاز دارند و در واقع دولت خداوندگار منابع است و فقط متابعت و پیروی میطلبد. دولت در این صورت در سطحی نیست که بخواهد با دیگران مذاکره و گفتوگو کند و قدرتش به گونهای است که از طریق کنترل این منابع چهارگانه خواستههای خود را بر دوش مردم تحمیل میکند. برای همین است که میبینید که اشکال مقاومت در برابر دولت، یا به شکل انقلاب و قیام ظاهر میشود یا به شکل سرکوب و پذیرش ستم. چون جریان گفتوگو قطع شده است؛ چون بین این دو که دو حد نهایت یک وضعیت هستند راهی وجود ندارد و همینطور بین اعضای جامعه.
از این صحبت کردیم که جامعههای انسانی و تمدن انسانی بر پایه نیازها شکل گرفتهاند و اگر در جامعهای نیاز به چیزی وجود داشته باشد راههای برطرف کردن آن هم پدید خواهدآمد. در جامعه ما هم اگر نیاز به گفتوگو وجود داشته باشد، راههایی برای آن پیدا خواهدشد. اما آیا در جامعه ما نیاز به گفتوگو وجود دارد؟ من سعی کردم از طریق توضیح ساختار منابعی که برای رفع نیازها هست، توضیح بدهم که چرا ما به گفتوگو نیاز نداریم. از این صحبت کردیم که برای توزیع درست منابع مشترکی که برای رفع نیازهای مشترک داریم باید به توافق برسیم و برای رسیدن به توافق باید مذاکره کنیم و مذاکره یکی از شقوق گفتوگو است. اما اگر ساختار توزیع منابع در جامعه درست نباشد و به گونهای باشد که جامعه فقیر باشد بنابراین آحاد جامعه نیاز به گفتوگوی با هم را ندارند و اگر این منابع عمدتا در دست دولت متمرکز باشد و دولت قدرت قاهره داشته باشد آن وقت دولت هم نیازی به مذاکره ندارد. در نهایت نه گفتوگو بین مردم و دولت صورت میگیرد و نه بین خود مردم.
به این ترتیب میبینیم که ساختار توزیع منابع در جامعه ممکن است یکی از جاهایی باشد که نیاز به گفتوگو را خفه میکند و اجازه نمی دهد که چنین نیازی پدید آید و وقتی نیاز پدید نیامد گفتوگویی هم صورت نمی گیرد و راههای تغییر در جامعه به راههای فوقالعاده محدود و گاه مخرب ختم میشود.